یادداشت1

نوشتن ترس نداره
یادداشت1

نوشتن ترس نداره برای یادی گیری وکسب اطلاعات و اموزش بهتر و فهم و درک مطالب بهتر بنویسیم از وقتی که تکنولوژی پیشرفت کرده دیگه نوشتن رفته
دفتر یاداشت جای خودشو به موبایل داده و........

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
http://c.ganjoor.net/beyt-xml.php?n=10&a=1&p=2
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نویسندگان
پیوندهای روزانه

یادداشت1

نوشتن ترس نداره





 سلام امروز  اومد  یه پک انحصاری  برای استیکر تلگرام گذاشتم امیدوارم خوشتون بیاد

طراحی و ساخت بنده بوده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۲۸
امین پورسلطان

ماجرای هُدهُد و بُلْقَیس
حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ با تمام حشمت و شکوه و قدرت بی‎نظیر بر جهان حکومت می‎کرد. پایتخت او بیت المقدس در شام بود. خداوند نیروهای عظیم و امکانات بسیار در اختیار او قرار داده بود،‌تا آن جا که رعد و برق و جن و انس و همه پرندگان و چرندگان و حیوانات دیگر تحت فرمان او بودند. و او زبان همه آنها را می‎دانست.


هدف حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ این بود که همه انسانها را به سوی خدا و توحید و اهداف الهی دعوت کند و از هرگونه انحراف و گناه باز دارد و همه امکانات را در خدمت جذب مردم به سوی خدا قرار دهد.


در همین عصر در سرزمین یمن، بانویی به نام «بُلْقَیس» بر ملت خود حکومت می‎کرد و دارای تشکیلات عظیم سلطنتی بود. ولی او و ملتش به جای خدا، خورشید پرست و بت پرست بودند و از برنامه‎های الهی به دور بوده و راه انحراف و فساد را می‎پیمودند. بنابراین لازم بود که حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ با رهبریها و رهنمودهای خردمندانه خود آنها را از بیراهه و کجرویها به سوی توحید دعوت کند. و مالاریای بت پرستی را که واگیر نیز بود، ریشه کن نماید.


روزی حضرت سلیمان بر تخت حکومت نشسته بود. همه پرندگان که خداوند آنها را تحت تسخیر سلیمان قرار داده بود با نظمی مخصوص در بالای سر سلیمان کنار هم صف کشیده بودند و پر در میان پر نهاده و برای تخت سلیمان سایه‎ای تشکیل داده بودند تا تابش مستقیم خورشید، سلیمان را نیازارد.

 

در میان پرندگان، هُدهُد (شانه به سر) غایب بود، و همین امر باعث شده بود به اندازه جای خالی او نور خورشید به نزدیک تخت سلیمان بتابد.
سلیمان دید روزنه‎ای از نور خورشید به کنار تخت تابیده، سرش را بلند کرد و به پرندگان نگریست دریافت هُدهُد غایب است. پرسید: «چرا هُدهُد را نمی‎بینم، او غایب است. به خاطر عدم حضورش او را تنبیهی شدید کرده یا ذبح می‎کنم مگر این که دلیل روشنی برای عدم حضورش بیاورد.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۵۰
امین پورسلطان


💬 Albert Einstein :
You have to learn the rules of the game. And then you have to play better than anyone else.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
💬 آلبرت انیشتین :
شما ابتدا باید قوانین بازی را یاد بگیرید ؛ سپس آن را بهتر از هرکس دیگر اجرا کنید.


💬 Confusius :
Life is really simple, but we insist on making it complicated.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
💬 کنفسیوس :
زندگی حقیقتا ساده است ؛ اما ما اصرار داریم که آن را پیچیده کنیم.



💬 Cesare Pavese :
We do not remember days, we remember moments.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
چزاره پاوزه (نویسنده ایتالیایی) :
ما روزها را به خاطر نمی آوریم ؛ بلکه این "لحظه ها" هستند که به یادمان می مانند.


💬 Jimmy Dean (American Musician) :
I can't change the direction of the wind, but I can adjust my sails to always reach my destination.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
💬 جیمی دین (موسیقیدان آمریکائی) :
من نمی توانم جهت باد را تغییر دهم ؛ اما می توانم بادبانهایم را طوری تنظیم کنم که همیشه به مقصد برسم.


💬 William Shakespear :
We know what we are, but know not what we may be.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ما میدانیم در حال حاضر چه کسی هستیم ؛ اما نمی دانیم در آینده چه کسی خواهیم شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۴ ، ۱۴:۵۶
امین پورسلطان

دلم گرفته ....
میخواهم بازی کنم....
کلاغ پر....
کــــــلاغ.......
پــــر؟؟؟؟؟؟؟؟
نــــه...!
کــــلاغ را بگــــــــذاریم بــرای آخــــر...
نگـــاهـــت ..............پــــر...
خــــاطـــراتت ...............پـــر...
صـــدایت ...............پـــر...
دستهایت............پر...
 ••••••••••••••••••••••••
جــــوانیـــم ...............پـــر...
خــــاطـــراتـــم ..........پـــر...
زندگیم ................پر...
احساسم............پر...
قلبم..............پر...
مــــن ........ پـــر...

حــــالا تـــو مـــانـــده ای و کـــلاغــــے کـــه هیــــچ وقـــت بـــه
خــــانه اش نــرسیــد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۴ ، ۱۴:۳۹
امین پورسلطان

باز باران با ترانه با گهرهای فراوان میخورد بر بام خانه

یادم آید روز دیرین گردش یک روز شیرین.....

 

هر وقت باران می‌گرفت این شعر به مغزش هجوم می آورد.و به سرعت پرتاب می‌شد به کوچه باغهای کودکیش؛ کوچه های باریک و پیچ در پیچ خیابان بهارستان؛ آن وقتها که هنوز تهران پر بود از باغ و برگ چسبهای پیچیده به دیوارها و خانه های قدیمی. هر چند که دوران عوض شده بود و در گوشه و کنار کوچه ها آپارتمان های 2 طبقه هم به ندرت خودنمائی می‌کردند...اما هنوز انگار همان بو ی خاک و کاهگلی که روی بعضی از دیوارباغها مانده بود به مشامش می‌رسید.


حتی چهره مادرانی که وقتی به دنبال دوستانش می‌رفت تا به مدرسه بروند در را با لبخندی درخشان به رویش باز میکردند با چادر نمازهای گلدار و دوست داشتنیشان؛ یعنی که مادرند؛و دوستانی که با یقه های سفید و گیسهایی سیاه با ربانهای پاپیون شده سفید با کیفهای دستی دوان دوان می آمدند؛ چهره بقال محل که هر روز با آفتابه جلوی در مغازه اش؛ همان در های چوبی سبز-آبی؛ لنگه به لنگه؛ آب میپاشید و جارو میزد؛؛؛؛ لبو فروش محل که روی گاری دستی اش لبوی داغ میگذاشت و با ملاقه روحی اشک چشم قرمز لبو را روی لبوی تکه تکه شده خریداران میریخت و هم میزد تا داغتر شوند؛ !چهره یکی یکی این افراد انگار به تازگی آنها را دیده باشد جلوی چشمانش رژه میرفت و همیشه لبخند زیبای مادر که در را به رویش می بست و با حمدو سوره ای او را روانه میکرد؛ هر چند که چند سالی در دوران دبستان با سر کشیدن چادر مشکیش و گرفتن دست او دست دردست به مدرسه میرفتند.


حتی در راه گهگاهی آرام آرام مادر شعرهای کتاب را که خودش نیز بلد بود با او زمزمه میکرد؛ و چقدر دلچسب که میدانستی مادران دیگر این کار را نمیکردند؛ و فقط مادر او بود: مادر او که در این خاطرات همیشه این شعرها را بلد بود؛ گویند مرا چوزاد مادر؛تک تک ساعت چه گوید هوشیار؛ و......

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۴ ، ۱۵:۱۶
امین پورسلطان

از نشانه های نادانی ، جدل  با بیفکران است

امام حسین(ع)
تحف العوقل، ص248


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۴ ، ۱۵:۰۹
امین پورسلطان
احمق شناسی کیست ؟؟؟؟؟

کسی که دربارۀ پول و دستمزدش زیاد اصرار نمی کند و خیال می کند دیگران انصافدارند،
احمق نیست، مناعت طبع دارد.

کسی که به موقع می آید و برای با کلاس بودن، عده ای را منتظر نمی گذارد،
احمق نیست، منظم و محترم است.

کسی که به دیگران اعتماد می کند و آنها را به خانه اش راه می دهد و صمیمانه و دوستانه رفتار می
کند،
احمق نیست، متواضع و مهربان است.

کسی که برای حل مشکلات دیگران به آنها پول قرض می دهد یا ضامن وام آنها می شود و به دروغ نمی گوید که ندارم و گرفتارم،
احمق نیست. کریم و جوانمرد است.

کسی که از معایب و کاستی های دیگران، درمی گذرد و بدی ها را نادیده می گیرد،
احمق نیست. شریف است.

کسی که در مقابل بی ادبی و بی شخصیتی دیگران با تواضع و محترمانه صحبت می کند و مانند آنها توهین و بددهنی نمی کند،
احمق نیست. مودب و باشخصیت است...

"انسان بودن هزینه سنگینی دارد"
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۴ ، ۱۸:۴۰
امین پورسلطان