یادداشت1

نوشتن ترس نداره
یادداشت1

نوشتن ترس نداره برای یادی گیری وکسب اطلاعات و اموزش بهتر و فهم و درک مطالب بهتر بنویسیم از وقتی که تکنولوژی پیشرفت کرده دیگه نوشتن رفته
دفتر یاداشت جای خودشو به موبایل داده و........

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
http://c.ganjoor.net/beyt-xml.php?n=10&a=1&p=2
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نویسندگان
پیوندهای روزانه

یادداشت1

نوشتن ترس نداره





۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان» ثبت شده است

ماجرای هُدهُد و بُلْقَیس
حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ با تمام حشمت و شکوه و قدرت بی‎نظیر بر جهان حکومت می‎کرد. پایتخت او بیت المقدس در شام بود. خداوند نیروهای عظیم و امکانات بسیار در اختیار او قرار داده بود،‌تا آن جا که رعد و برق و جن و انس و همه پرندگان و چرندگان و حیوانات دیگر تحت فرمان او بودند. و او زبان همه آنها را می‎دانست.


هدف حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ این بود که همه انسانها را به سوی خدا و توحید و اهداف الهی دعوت کند و از هرگونه انحراف و گناه باز دارد و همه امکانات را در خدمت جذب مردم به سوی خدا قرار دهد.


در همین عصر در سرزمین یمن، بانویی به نام «بُلْقَیس» بر ملت خود حکومت می‎کرد و دارای تشکیلات عظیم سلطنتی بود. ولی او و ملتش به جای خدا، خورشید پرست و بت پرست بودند و از برنامه‎های الهی به دور بوده و راه انحراف و فساد را می‎پیمودند. بنابراین لازم بود که حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ با رهبریها و رهنمودهای خردمندانه خود آنها را از بیراهه و کجرویها به سوی توحید دعوت کند. و مالاریای بت پرستی را که واگیر نیز بود، ریشه کن نماید.


روزی حضرت سلیمان بر تخت حکومت نشسته بود. همه پرندگان که خداوند آنها را تحت تسخیر سلیمان قرار داده بود با نظمی مخصوص در بالای سر سلیمان کنار هم صف کشیده بودند و پر در میان پر نهاده و برای تخت سلیمان سایه‎ای تشکیل داده بودند تا تابش مستقیم خورشید، سلیمان را نیازارد.

 

در میان پرندگان، هُدهُد (شانه به سر) غایب بود، و همین امر باعث شده بود به اندازه جای خالی او نور خورشید به نزدیک تخت سلیمان بتابد.
سلیمان دید روزنه‎ای از نور خورشید به کنار تخت تابیده، سرش را بلند کرد و به پرندگان نگریست دریافت هُدهُد غایب است. پرسید: «چرا هُدهُد را نمی‎بینم، او غایب است. به خاطر عدم حضورش او را تنبیهی شدید کرده یا ذبح می‎کنم مگر این که دلیل روشنی برای عدم حضورش بیاورد.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۵۰
امین پورسلطان

دلم گرفته ....
میخواهم بازی کنم....
کلاغ پر....
کــــــلاغ.......
پــــر؟؟؟؟؟؟؟؟
نــــه...!
کــــلاغ را بگــــــــذاریم بــرای آخــــر...
نگـــاهـــت ..............پــــر...
خــــاطـــراتت ...............پـــر...
صـــدایت ...............پـــر...
دستهایت............پر...
 ••••••••••••••••••••••••
جــــوانیـــم ...............پـــر...
خــــاطـــراتـــم ..........پـــر...
زندگیم ................پر...
احساسم............پر...
قلبم..............پر...
مــــن ........ پـــر...

حــــالا تـــو مـــانـــده ای و کـــلاغــــے کـــه هیــــچ وقـــت بـــه
خــــانه اش نــرسیــد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۴ ، ۱۴:۳۹
امین پورسلطان

باز باران با ترانه با گهرهای فراوان میخورد بر بام خانه

یادم آید روز دیرین گردش یک روز شیرین.....

 

هر وقت باران می‌گرفت این شعر به مغزش هجوم می آورد.و به سرعت پرتاب می‌شد به کوچه باغهای کودکیش؛ کوچه های باریک و پیچ در پیچ خیابان بهارستان؛ آن وقتها که هنوز تهران پر بود از باغ و برگ چسبهای پیچیده به دیوارها و خانه های قدیمی. هر چند که دوران عوض شده بود و در گوشه و کنار کوچه ها آپارتمان های 2 طبقه هم به ندرت خودنمائی می‌کردند...اما هنوز انگار همان بو ی خاک و کاهگلی که روی بعضی از دیوارباغها مانده بود به مشامش می‌رسید.


حتی چهره مادرانی که وقتی به دنبال دوستانش می‌رفت تا به مدرسه بروند در را با لبخندی درخشان به رویش باز میکردند با چادر نمازهای گلدار و دوست داشتنیشان؛ یعنی که مادرند؛و دوستانی که با یقه های سفید و گیسهایی سیاه با ربانهای پاپیون شده سفید با کیفهای دستی دوان دوان می آمدند؛ چهره بقال محل که هر روز با آفتابه جلوی در مغازه اش؛ همان در های چوبی سبز-آبی؛ لنگه به لنگه؛ آب میپاشید و جارو میزد؛؛؛؛ لبو فروش محل که روی گاری دستی اش لبوی داغ میگذاشت و با ملاقه روحی اشک چشم قرمز لبو را روی لبوی تکه تکه شده خریداران میریخت و هم میزد تا داغتر شوند؛ !چهره یکی یکی این افراد انگار به تازگی آنها را دیده باشد جلوی چشمانش رژه میرفت و همیشه لبخند زیبای مادر که در را به رویش می بست و با حمدو سوره ای او را روانه میکرد؛ هر چند که چند سالی در دوران دبستان با سر کشیدن چادر مشکیش و گرفتن دست او دست دردست به مدرسه میرفتند.


حتی در راه گهگاهی آرام آرام مادر شعرهای کتاب را که خودش نیز بلد بود با او زمزمه میکرد؛ و چقدر دلچسب که میدانستی مادران دیگر این کار را نمیکردند؛ و فقط مادر او بود: مادر او که در این خاطرات همیشه این شعرها را بلد بود؛ گویند مرا چوزاد مادر؛تک تک ساعت چه گوید هوشیار؛ و......

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۴ ، ۱۵:۱۶
امین پورسلطان

داستان های بهلول تخت پادشاهی

روزی بهلول وارد قصر هارون الرشید شد و چون مسند خلافت را خالی و بلامانع دید جلو رفته و بدون ترس و واهمه بر تخت خلیفه نشست

غلامان دربار چون آن حال بدیدند به ضرب چوب و تازیانه بهلول را از تخت پایین کشیدند

هنگامی که خلیفه وارد شد بهلول را در حالتی بهم ریخته دید که گریه می کند

از نگهبانان سبب گریه ی او را پرسید

نگهبانان گفتند : چون در مکان مخصوص شما نشسته بود او را از آنجا دور کردیم

هارون ایشان را ملامت کرد و بهلول را دلداری داده و نوازش نمود

بهلول گفت : من برای خود گریه نمی کنم بلکه به حال تو می گریم

زیرا که من چند لحظه در مسند تو نشستم اینقدر صدمه دیدم و اذیت و آزار کشیدم

در این اندیشه ام که تو که یک عمر بر این مسند نشسته ای  چه مقدار آزار خواهی کشید و صدمه خواهی دید

تو به عاقبت کار خود نمی اندیشی و در فکر کارهای خود نیستی !!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۹:۲۴
امین پورسلطان

بهلول کیست | بهلول دانا کیست ؟

بهلول دیوانه یا بهلول دانا کیست؟

این سوال همیشه وجود دارد که بهلول مجنون بوده یا دانا ؟

در کتاب دائرة المعارف تشیع نقل گردیده است :

ابووهیب بن عمرو ( بهلول )  معروف به مجنون از فقها و حکما و شعرای شیعه در قرن دوم هجری بوده است

و علت دیوانگی ظاهری او این است که به وسیله‌ی آن سخن حق را بدون ترس بر زبان بیاورد

در کتاب مجالس المؤمنین سفینة البحار، روضات الجنّات اعیان الشیعه و کتب های بسیار دیگر

بهلول از شاگردان خاص امام صادق (ع) و از اصحاب آن حضرت و حضرت امام موسی کاظم (ع) معرفی شده است

و چون هارون الرشید خلیفه عباسی قصد داشت مخالفان حکومت استبدادی خود را از بین ببرد

نقشه‌ای طرح کرد تا امام کاظم (ع) را به شهادت برساند

هارون از فقهای بغداد ( از جمله بهلول )  در خواست کرد تا فتوا بدهند که امام قصد دارد بر علیه حکومت قیام کند و قتل او شرعاً واجب است

اما بهلول از این کار خودداری کرد و از امام چاره جویی نمود

امام به او پیشنهاد کرد خودش را به دیوانگی بزند تا هارون از او دست بردارد

یک روز صبح مردم بغداد بهلول را در کوچه و بازار دیدند که لباس کهنه‌ای به تن کرده

و سوار بر تکه چوبی شده و با کودکان بازی می کند و فریاد می‌زند :

کنار بروید!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۹:۱۵
امین پورسلطان

به دختره میگم چقد کیفت قشنگه

میگه ممنون چرم مشهده داداشم از فرانسه اورده

توروقران ازدواج فامیلی نکنین!!!indecision


توجه کرده اید که ساختار زولبیا بسیار حساس است. چون کافی است کمی فاصله‌ی حلقه‌ها از یکدیگر نسبت به سطح مقطع آنها بیشتر باشد تا در گاز دوم، لنگر پیچشی حاصل از طره‌‌ی آزاد ایجاد شده از گاز اول، باعث گسیختگی مقطع حلقه‌ها در دورترین نقطه از سر آزاد حلقه شده و سقوط بخشی از حلقه‌های زولبیا را به همراه داشته باشد



ﻣﯿﮕﻦ ﻭﺍﺱ ﮐﺴﯽ ﺑﻤﯿﺮ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﺕ ﺗﺐ ﮐﻨﻪ
 .
 . ﮐﺴﯽ ﺗﺐ ﻧﮑﺮﺩ؟
 ﺳﺮﻓﻪ ﺍﻡ ﻧﺒﻮﺩ ؟
 ﻋﻄﺴﻪ ﺍﯼ !
 ﺳﮑﺴﮑﻪ ﺍﯼ؟ !!
 ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﺍﺻﻦ؟
 ﺑﺮﻡ؟؟
 ﺣﺴﺎﺳﯿﺖ ﻓﺼﻠﯽ ﻫﻢ ﻗﺒﻮﻟﻪ !!
 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﯾﻀﺎﺭﻭ ﺷﻔﺎ ﺩﺍﺩﯼ؟


♥️ من لازم نیست مطلب بذارم

.

.

✘ همین که سایه ام بالا سرتونه

 برین خدا رو شکر کنین

 

✔️ ولااااا....

 (°°)

 <) (>

 _//_



ﻫﺮﮐﯽ ﺍﻻﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺎ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺧﺎﺻﺶ ﭼﺖ ﻣﯿﮑﻨﻪ
بگه😑
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺗﺎ ﺑﻼﮐﺶ ﮐﻨﻢ ..😑
. ﻭﺍﻻ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺗﮏ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺍﺭﻡ پست میزارم😡
ملت دارن لاو میترکونن😑
ایشالا اینترنتتون قطع شه😆😆

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۷:۲۳
امین پورسلطان